loading...

آئین مستان

شهادت رسول اکرم,رسول اکرم,متن مداحی شهادت رسول اکرم,مداحی شهادت رسول اکرم,متن نوحه شهادت رسول اکرم,نوحه شهادت رسول اکرم,متن روضه رسول اکرم,روضه رسول اکرم,متن مد

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2235 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1745 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6710 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3816 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4371 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4181 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 310 زمان : نظرات (0)

"أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ"

هر عاشقي ست در طلبت، أيها الرّسول

 اَلجَنَةُ لَهُ وَجَبَت، أيها الرّسول

عالم هنوز تشنه ي درکِ حضور توست

أرض و سماست در طلبت أيها الرّسول

 روشن شده است تا به ابد، عالمِ وجود

از سجده ي نماز شبت، أيها الرّسول

 تو مي روي و در دلِ هر کوچه جاري اَست

 عطر متانت و ادبت، أيها الرّسول

 آماده ي سفر شدي و با وصيتت

 جانها اسير تاب و تبت، أيها الرّسول

گفتي رضايِ فاطمه، شرط رضاي توست

خشم خداست در غضبت، أيها الرّسول

 اما تو چشم بستي و يک شهر درد و داغ شد

 سهم ياسِ جان به لبت، أيها الرّسول

 اَجر رسالت تو ادا شد ولي

چه زود بي تو نصيب فاطمه شد، چهره اي کبود *

خيلي فاطمه بي تاب بود، وقتي مادر بي تاب باشه بچه ها هم بي تاب هستن، وقتي فاطمه بي تاب باشه، علي بي تابِ، لذا پيامبر چشم باز كرد، ديد توي حجره همه نالان هستن، همه بي تاب....صدا زد فاطمه رو، فاطمه نزديك پيغمبر شد، يه چيزي پيغمبر دَرِ گوشِ فاطمه اش نجوا كرد، يه وقت ديدن فاطمه اي كه داشت گريه مي كرد يه وقت لبخند زد، به غير از اين لبخند بعد از پيامبر، يه بار ديگه هم لبخند زده، اينجا پيامبر فرمودن: فاطمه جان! گريه نكن، خيلي زود به من ميرسي، يه بار ديگه هم وقتي چشمش به تابوتي كه براش ساخته بودن افتاد لبخند زد...*   کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد رفتی و خنده به کاشانه ی تو گشت حرام رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت حُکم بر خانه نشینیِ علی امضا شد بعدِ تو حُرمت کاشانه ی حق حفظ نشد پایِ اولاد حرامی به حریمت وا شد   *خبر شهادتِ رسول خدا كه رسيد، باديه نشين ها اومدن بيان تسليت بگن، ميگه: چند روزي تويِ راه بودم، رسيدم مدينه، رسمِ عرب اينه، خونه اي كه عزادار باشه، تنور روشن نمي كنه، ديدم از محله ي بني هاشم، دود به آسمان بلند شده، با خودم گفتم: الحمدالله، اشتباه خبر اومده كه رسولِ خدا از دنيا رفته، مگه ميشه رسول خدا رفته باشه تنور خونه ي بني هاشم روشن باشه، نه، خودم رو زود رسوندم، كاش چشم نداشتم نمي ديدم، ديدم دَرِ خونه آتيش گرفته، يه طناب به گردنِ علي بستن، از يه طرف چهل نفر ميكِشن، يه خانومي از يه طرف...همين حين يه حرامي صدا زد: قنفذ! چرا ايستادي، دستش رو كوتاه كن...* دخترت پشتِ در و آتش و دود و مسمار خوب فرمانِ مُوَدَّت به خدا اجرا شد خبرِ پَر زدن فاطمه، حیدر را کشت چند باری به زمین خورد علی تا پا شد روضه ها هست، بمانند... ولی عاشورا تشنه لب، شاه غریبی که تک و تنها شد از بلندی فرس تا به زمین خورد شنید صحبت از غارت معجر ز سَرِ زن ها شد *نشسته رويِ منبر پيامبر داره خطبه ميخونه، همه ي اعراب نشستن، همه محو كلامِ پيامبر، يه وقت يه بچه ي سه ساله يا چهار ساله، از دَرِ مسجد داخل شد، دوان دوان، پاش گير كرد به جايي زمين خورد، ديدن پيامبر منبر رو رها كرد، پسر رو رويِ زانو نشانده، هي پاش رو ميتكونه، صورتش رو مي بوسه به سينه مي چسبونه، اومدن به رسول الله گفتن: برا يه بچه منبر رو رها كرديد؟ فرمود: آري، خدا من رو به اين كار امر كرد، آخه حسينِ، "حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن"...* زینتِ دوش شما بود ولی کرب و بلا منزلش خار و خسِ بادیه و صحرا شد داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو... گوش نحسش نشنید و قد مادر تا شد سر او تا که جدا شد زره اش را بردند زره اش هیچ،سرِ پیرهنش دعوا شد خاتمش را ته گودال به دشمن بخشید بار دیگر به خدا جود و سخا معنا شد شاعر محمدجواد شیرازی *ديدن دَرِ حجره باز شد، حسين و حسن، دوان دوان خودشون رو رويِ سينه ي پيامبر انداختن، اميرالمؤمنين جلو آمد، آخه ميگن: محتضر بايد سينه اش سبك باشه، لذا ميگن: دكمه هاش رو هم باز كن، بذار راحت نفس بكشه، اما همچين كه خواستن حسين رو از سينه بلند كنن، ديدن پيامبر ميگه بذار باشه، وقتي حسين رويِ سينه ي من باشه من راحت جون ميدم... يا رسول الله! سينه ات سنگين شد اما حسين رويِ سينه ي شما بود، اما كربلا" وَالشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه"...يا رسول الله يه حرفي رو به حسين زديد، اي كاش نزده بوديد، كربلا وقتي ابي عبدالله ديد سينه اش سنگين شده ديد يه حرامي با نقاب نشسته، گفت: نقابت رو كنار بزن، نقاب رو كه كنار زد، چشمِ آقا تا به چشمِ شمر اُفتاد، فرمود:" صَدَقَ رسول الله" پيامبر خدا راست گفت، مگه پيامبر خدا چي گفته؟ فرمود: رسول خدا وعده داد من به دستِ كسي كشته ميشم كه از بدترينِ مردمِ، پوزه اي مثلِ سگ داره، لذا نانجيب عصباني شد، بلند شد، با چكمه بند رو برگردوند...*   از قفا خنجر رسيد بر حنجرش رفت تا گردون صدايِ مادرش   *لذا خواهرش هم تا واردِ گودال شد، يادِ رسول الله افتاد، صدا زد:" يا رسول الله! اُنظر إلى جسد ولدك ملقى على الأرض بغير غسل، و كفّنه الرمل السافي عليه، و غسّله الدم الجاري من وريديه" همين روزها اومدن خونه رو آتيش زدن، مادر رو زدن، كربلا هم زينب صدا زد:" يا رسول الله! هؤلائك السبايا، يساقونَ الاُساري" اين زن و بچه اي رو كه دارن اسارت مي برن، اين زن و بچه اي كه تازيه ميخورن ناموسِ تو هستند...*   هر چه او بيشتر نفس ميزد، مي زدند زينب را نيزه هاشان ميانِ گودال و با سپر مي زدند زينب را   زينت دوشِ نبي، رويِ زمين، جايِ تو نيست خار و خاشاكِ زمين، منزل و مأوايِ تو نيست   خاكِ عالم به سرم، كز اثرِ تيغ و سنان جايِ يك بوسه ي من، در همه اعضايِ تو نيست   حسينِ من،حسينِ من...   از حرم تا قتلگه، زينب صدا مي زد: حسين دست و پا مي زد حسين، زينب صدا مي زد:حسين   *" یوم علی صدر المصطفی و یوم علی وجه الثری..*   من که ز آغاز عمر، بی‌تو نکردم سفر خیز و ببين يا اَخا، با که سفر می‌کنم

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 258 زمان : نظرات (0)

"اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم" "اللّهم زِد فی قلوبنا محبة امیرالمومنین و اولادهِ المعصومین عليهم السلام" حوادثی ست که قلب مدینه می لرزد مدینه چون دلِ امّت به سینه می لرزد سپاه شب، شده مستِ تصرّفِ خورشید نسیم، شعله شد و در فضا شراره کشید تمام وسعتِ مُلک خدا شبِ تار است چه روی داده که خورشید هم عزادار است؟ ز کوه و دشت و بیابان، خدا خدا شنوم ز جنّ و انس و مَلَک وامحمّدا شنوم اجل دریده گریبان و اشک افشاند امینِ وحی خداوند، نوحه می خواند پیام می رسد از خشت خشتِ خانه ي وحی که منقطع شده از آسمان ترانه ي وحی برون خانه اجل گشته گرم اذن دخول درونِ خانه چکد خونِ دل ز چشم بتول *مَلَكُ الموت آمده دق الباب ميكنه دَرِ خانه ي پيغمبر...* اَلا اَلا مَلَکُ الموت! ماتم آوردی ز آسمان به زمین یک جهان غم آوردی ز دیدنِ رخ تو گشته رنگ فاطمه زرد چه سخت حلقه به در می زنی، نزن! برگرد! چگونه می کنی ای پیکِ مرگ دَقُ الباب؟ که آسمان به سَرِ خاکیان شده است خراب برو به سینه ي حیدر شرر نزن دیگر به جانِ فاطمه سوگند! در نزن دیگر عقب بایست! بگیر احترامِ این در را برو یتیم مکن دخترِ پیمبر را برو که طعنه بر این باب، دیو و دد نزند به بابِ خانه توحید، کس لگد نزند محمّد و علی و فاطمه کنار هم اند تو ایستاده و این هرسه اشکبار هم اند نبی ز خون دلِ خویش چهره می شوید درون خانه ي در بسته با علی گوید: که یا علی بنشین با تو راز دارم من به سینه شعله سوز و گداز دارم من پس از رسول، مقامت ز کینه غصب شود فراز منبرِ من دشمن تو نصب شود خدای، امر به صبرت کند در این اندوه جواب داد علی: من مُقاومم چون کوه دوباره گفت پیمبر که ای امامِ مبین شوی به شهر مدینه غریب و خانه نشین فلک ز غربت تو آه می کشد ز نهاد به بابِ خانه ات آتش زنند از بیداد جواب داد: همانا به صبر می کوشم به حفظ دین خود این جام زهر می نوشم رسول گفت چو کردی تحمل آن همه را به پیش چشمِ تو سیلی زنند فاطمه را تو ایستاده و با چشم خود نگاه کنی درونِ سینه ي خود حبس سوز و آه کنی در آن میانه علی سخت در خروش آمد کشید ناله و خون در دلش به جوش آمد اگرچه بود وجودش پُر از شراره خشم به رویِ فاطمه چشمی گشود و گفت به چشم!   * قبول مي كنم، اين همه پيغمبر زحمت كشيد، فرمود: هيچ پيغمبري رو اندازه ي من آزار و اذيت نكردن... تو كوه هاي سنگلاخِ مكه، پاهاش غرقِ خون ميشد، ميرفت برايِ هدايتِ مردم "قولوا لا اله الا الله تفلحوا" در جواب سنگش ميزدن، خاكستر رويِ سرش مي ريختن، از خودش گذشت، مثلِ همين روزا، آبِ غسل پيغمبر خشك نشده، دَرِ خانه ي دخترش رو آتش زدن، هر چي مصيبت به سَرِ اسلام و مسلمين اومده از همين امروز و فرداست...*   "

میسوخت در و فاطمه پشت در بود

 دل از دَرِآتش زده سوزانده تر بود

 بر فاطمه فضه بود نزديک

 ولي نزديکتر ازکنيز ميخ در بود

  چون شمع، علی بر سر پروانه رسید  پروانه به جا نبود خاکستر بود   الا رسول خدا خون به سینه ام جوشید که گفته هات همه جامه عمل پوشید دری که بود به دارالزیاره ات مشهور دری که گرد از آن می زدود گیسوی حور دری که بود پر از بوسه های جبراییل دری که حُرمت از آن می گرفت عزراییل دری که نور فشاند به چشم عرش عُلا ببین چگونه از آن دود می رود بالا به باغ وحی، خزان دستِ باغبان را بست که چیده گشت از آن میوه و درخت شکست چه ننگ ها که خریدند یا رسول الله ز عترت تو بریدند یا رسول الله چو امتت طلبیدند حب دنیا را برای غصب خلافت زدند زهرا را قسم به عزتِ قرآن! قسم به ذات خدا! سَرِ حسینِ تو روز سقیفه گشت جدا چه تیرها همه از چله ي سقیفه شتافت گلوی اصغر و قلب حسین؛ هر دو شکافت سقیفه از حَرمِ کربلا شراره کشید ز گوش دخترکان تو گوشواره کشید سقیفه کرد، تنِ عترت تو را نیلی سقیفه فاطمه ها را دوباره زد سیلی همین که حقِ وصی تو غصب شد به مِلا سر حسین، جدا شد به دشت کرب وبلا *

درب حجره رو باز كرد، ديد ابي عبدالله رويِ سينه ي پيغمبرِ، اومد حسين رو از رويِ سينه جدا كنه، لحظات آخر، اينقدر نفس به سينه ي محتضر سنگين ميشه، حتي ميگن: دكمه هاي پيراهن رو هم باز كنيد تا راحت نفس بياد و بره، اما صدا زد: فاطمه جان! بذار حسينم رويِ سينه ام بمونه، من آرامش پيدا مي كنم... آي دلايي كه برا كربلا تنگِ! آماده ايد يا نه؟ نمي دونم زينب اين صحنه رو ديد يا نه، اما ظهر عاشورا دستش رو رويِ سرش گذاشت، صدايِ ناله اش بلند شد، حسينِ من:"یَومٌ عَلیٰ صَدرِ المُصطفیٰ، یَومٌ علی وجهِ الثَّری" يه روز رويِ سينه ي پيغمبر ديدمت، اما امروز مي بينم رويِ خار و خاشاك بيابون ها بي كفن موندي...دست برد زيرِ بدن، بدن رو بالا آوُرد، يا رسول الله!:"هَذا حسَینٌ بِالعَراء، مُرَمَّلٌ بالدِّماء، مُقَطَّعُ الأعضَاء" اما يه وقت نگاش افتاد به سينه ي مباركِ ابي عبدالله، صدا زد: حسين! كاش تيري كه به سينه ات زدن به قلبِ زينب مي زدن، همه ناله بزنيد: يا حسين...* 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1044 زمان : نظرات (0)

 

از بس که در فراق تو دل نوحه گر شده

روزم به شام غربت و غم تیره تر شده

آزرده گشت خاطرت از کرده های من

آقا ببخش نوکرتان دردسر شده

تنها خودت برای ظهورت دعا کنی

وقتی دعایِ من ز گنه بی اثر شده

از شام هجرِ یار بسی توشه می برد

آن کس که اهلِ ذکر و دعایِ سحر شده

بودم مریض و روضۀ تو شد دوای من

حالم به لطفتان چقدر خوب تر شده

رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی

حالا بیا که آخرِ ماهِ صفر شده

بعد از دو ماه گریه به غم های کربلا

حالا زمانِ ندبه به داغی دگر شده

یثرب برایِ فاطمه نقشه کشیده است

یثرب چقدر بعدِ نبی خیره سر شده

باید که بعد از این به غم مادرت گریست

فصلِ شروع ماتم خیرالبشر شده

از شعله های پشتِ در خانۀ علی است

گر آتشی به کرب و بلا شعله ور شده

آن روز اگر به صورت مادر نمی زدند

لطمه دگر به چهرۀ دختر نمی زدند

*رسولِ خدا تو بستر افتاده انگار همۀ این روزا رو داره میبینه *كأني بها وقد دخل الذل بيتها، وانتهكت حرمتها، وغصبت حقها، ومنعت إرثها، وكسر جنبها، وأسقطت جنينها ..* فاطمه جان انگار دارم میبینم خاری دیگه وارد این خونه میشه به جایِ اون عزتی که شما داشتید .. انگار دارم میبنم حرمتتُ دارن میشکنن .. حقتو ازت میگیرن ...*

جانِ عالم فدایِ پیغمبر

بی نگاهش نبود طی طریق

شان او را نگفته‌ایم درست

وصفِ او را نخوانده‌ایم دقیق

عالمی بی تلالو نورش

به ضلالت همیشه محکوم است

به فدایش که بین اُمت خویش

هم غریب است و هم که مظلوم است

عقل ما عاجز است از درکش

*مگه کسی میتونه پیامبرِ خدا رو توصیف کنه وقتی امیرالمومنین در وصفِ رسول خدا می فرماید أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ ..*

عقل ما عاجز است از درکش

علت خلق کائنات است او

بی وجودش همیشه گمراهیم

چون که تنها ره نجات است او

کیست جز حضرت محمد (ص) که

در دل عرش قرة العین است

بین ذات خدا و حضرت او

فاصله کم ز قاب قوسین است

عمر چل سالۀ رسالت او

آیه در آیه مهربانی بود

گرچه بر خاک بود شصت و سه سال

اهل اینجا نه ، آسمانی بود

اوست آنکه در شب معراج

با خداوند همکلام شده است

بعد از ابلاغ روز عید غدیر

کار او با جهان تمام شده است

لحظۀ رفتن از علی می‌گفت

دین اسلام روح تازه گرفت

وقت وارد شدن به خانۀ او

ملک الموت هم اجازه گرفت

*فاطمه دید صدایِ دربِ خانه میاد ، درُ باز کرد به هیبتِ یه جوانِ عربی اجازه میدید وارد منزل بشم ، حضرتِ زهرا فرمودند خیر ، بابام حالِ خوبی ندارند کسی رو به ملاقات نمی پذیره .. وقتی اومد پیغمبر سوال کرد فاطمه جان کی بود در میزد؟.. وقتی عرضه داشت؛ پیغمبر فرمود این برادرم عزرائیلِ .. از کسی اذن نمیگیره اما به حرمت این خونه از تو اذن گرفته .. ملک الموت میخواد واردِ این خونه بشه اذن میگیره .. (قربونِ این دلایِ آماده ..) پیغمبرم هر موقع میخواست وارد بشه جلو در می ایستاد دستِ ادب به سینه میزاشت می فرمود السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ .. از فاطمه اجازه میگرفت وارد میشد .. آخ بمیرم چند روزِ دیگه نه تنها اجازه نگرفتن .. یه عده جمع شدن هیزم آوردن .. رحمتِ خدا به این ناله ها .. نه اینکه اجازه نگرفتن، در این خانه را با لگد  باز کردن ..*

خانه‌ای در مدینه که یک عمر

ملجا بی پناهی‌ همه بود

داشت می‌رفت مصطفی اما

دل پریشان برای فاطمه بود

فاطمه، فاطمه همان که رسول

داشت بر دست او نوازش‌ها

*نوشته اند خم میشد رسولِ خدا دستِ فاطمه ش رو بوسه میزد .. نه این که دستُ بالا بیاره خم میشد رسول خدا..*

حضرت مصطفی چه‌ها می‌دید

در پس آن همه سفارش‌ها

فاطمه ، آنکه نزد پیغمبر

هر زمان محترم‌تر از همه بود

چشم این شهر شاهد یک عمر

احترام نبی به فاطمه بود

چشم خود را که بست پیغمبر

فاجعه زود اتفاق افتاد

در دل امت رسول خدا

بذر نامردی و نفاق افتاد

مست قدرت شدند بعضی ها

باطل آمد برای حق پوشی

در فضای مدینه پاشیدند

گرد مسمومی از فراموشی

یادشان رفت -کمتر از یک روز-

آن همه گفتۀ پیمبر را

زودتر از تصور تاریخ

یادشان رفت حق حیدر را

اهل یثرب ، مهاجر و انصار

همگی خویش را نشان دادند

دست یاری علی به پیش آورد

در جوابش سری تکان دادند

فتنه پیچیده تر شد و آنگاه

نوبت غصب حق فاطمه شد

آمد از خانه او پی حقش

تا به مسجد رسید ، همهمه شد

خطبه ای خواند و حق خود را خواست

با روایات و تکیه بر آیات

شیر زن، مثل همسر شیرش

زیر بار ستم رود؟ هیهات!

آنچنان خطبه خواند آنجا که

دست تزویر عاقبت رو شد

سینۀ مسجد النبی آنروز

صحنۀ کارزار بانو شد

مِلک زهراست آسمان و زمین

او به یک باغ احتیاج نداشت

داشت با انحراف می جنگید

درد تحریف دین علاج نداشت

آمد آن روز که شقاوت را

به تماشای مردم آوردند

آمد آن روز که چهل نامرد

تیغ و شمشیر و هیزم آوردند

خانۀ وحی را نگاه کنید

کار او به کجا کشیده شده

این طرف فاطمه به پشت در و

آن طرف هیزمی که چیده شده

آمدند و به درب کوبیدند

خانه ای که پر است از حوری

لگد جمعیت به در می خورد

تا بگیرند بیعت زوری

در هیاهوی این همه ضربه

کفر، آیینه را شکستش داد

میخ میخواست ضربه ای بزند

لگدی یک بهانه دستش داد

آنقدر که فشار بر در بود

به حرارت رسیده بود تنش

همه گفتند محسنش می سوخت

من نوشتم که بیشتر حسنش

آنکه از چادرش ملک می ریخت

نور قدیسه بود در ذاتش

به کدامین گناه نا کرده

گیسوانش گرفته بود آتش

دست حق را به ریسمان بستند

دارد از خانه میرود مولا

فاطمه خواست تا که نگذارد

تازیانه گرفت دستش را

من میرمُ ای فاطمه جان

پشتِ خونه ت هیزم میارن

پا رویِ حقِ مرتضی و

پا رویِ چادرت میزارن

بهشتُ با بال و پرت میسوزونن

به پیشِ چشم همسرت میسوزونن

ای وای تو رو با پسرت میسوزونن ، فاطمه جان ..

«ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من ..»

میمونه این فاجعۀ تلخ

برا همیشه تویِ تاریخ

دردِ تو رو باید بپرسم

از پنچه هایِ سرخ یک میخ

قامت کمون دنبالِ مرتضی میری

نفس نفس زنون تو کوچه ها میری

زهرایِ من به زیرِ دستُ و پامیری

«ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من ..»

*دورِ بستر همه دارن گریه میکنن پیغمبر تو بستر افتاده ، امیرالمومنین ، حضرت صدیقه ، اسماء همه دارن گریه میکنن .. یه وقت دیدن در باز شد حسنین اومدن خودشونُ رو بدنِ پیغمبر انداختن .. رسولِ خدا تو حالتِ احتضارِ .. روایت داره سینۀ محتضر باید سبک باشه تا امیرالمومنین اومد بچه ها رو برداره یه وقت پیغمبر اشاره کرد بزارید باشن .. اونا رو سینۀ من باشند من راحت جون میدم .. اما دیدن همینطور که عرقِ سرد کرده پیغمبر هی نگاه به ابی عبدالله میکنه .. زیرِ گلوشُ میبوسه .. هی میگه «مالي و ليزيد؟ لا بارك الله فيه، اللهم العن يزيد» ما رو به یزید چه کار .. لعنت کرد پیغمبر قاتلین ابی عبدالله رو ..*

روضه ها رو دارم میبینم

دلم از این قصه ها خونه

این دم آخری بزار تا،

حسین رویِ سینه م بمونه

یه روز میاد که با پا رو سینه ش میرن

پیرهنشُ از پیکرش در میارن

کاش که برن براش یکم آب بیارن

«ای وایِ حسین ، ای وایِ حسین ..»

حسینمُ آبش ندادن

حسینمُ خاکش نکردن

هنوز دارن این نانجیبا

میونِ گودالُ میگردن

سرش رو میبرن به رویِ نیزه ها

تنش میمونه زیرِ سم مرکبا

واویلا من دفنه أهل القرى

*وقتی امیرالمومنین بدنِ رسول خدا رو داره غسل میده ، مولا میگه خواستم پیراهن از تن بیرون کنم ، ندا اومد علی جان ، پیراهن از تنش بیرون نیار .. از زیرِ پیراهن بدنُ غسل بده .. وقتی بدنُ به صورت میخاست بخواباند پشتِ حضرتُ غسل بده باز خطاب اومد رسولِ خدا رو به صورت رویِ زمین نگذار .. بدنُ رویِ شانه قرار داد بدنُ غسل داد .. باید بگیم یا امیرالمومنین حق هم همینه .. اما الهی بمیرم برا اون آقایی که امام زمان میگه «السلام على الخد التريب ، السلام على البدن السليب ..» قربونِ اون بدنی که پیراهن از تنش بیرون کردن .. ای حسین ..

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 524 زمان : نظرات (0)

دلم گرفته غم از گونه‌ام سرازیر است

هوای آخرِ ماه صفر چه دلگیر است

و با گذشتن هر هفته میتوان فهمید

زمین چقدر بدون تو از زمان سیر دست

به شیشه ی غمت اینقدر سنگِ وصل مزن

دلا بسوز ز دوری، فراق تقدیر است

برای من که پُر از بی کسی است امروزم

اگر نیایی هر روز دیگری دیر است

گواه میدهد این اشک ها فراق تو را

حدیث دیده ی ما بی نیازِ تفسیر است

دوماه آواره ی خیمه های عزای ابی عبدالله بودیدم،بعد از دوماه میتونیم اینطوری ازت تقاضا کنیم آقاجان

بیا و روضه بخوان تا که باز گریه کنم

مس وجود مرا اشک روضه اکسیر است

چه میشود که ببینم لحظه ای را که

مدینه شاهد فریاد های تکبیر است

اولین کاری که حجت خدا امان زمان رُوحِی وَ اَرْواحُ الْعَالَمیِنَ لِتُرابِ مَقْدَمِه اَلْفدَاء میکنه،میاد مدینه اون دو نانجیب رو از خاک بیرون میاره،آرزوی دیرینِ همه ی اهل بیت بوده،آرزویِ دلِ جواد الائمه بوده،رو زمین میکوبید میگفت از زمین بیرونتون میارم،آتیشتون میزنم،آرزوی امام حسن،آرزوی ی عبدالله،از امشب این روضه ها شروع میشه،اولین سوالی که آقا از این نانجیب میپرسه،میفرماید: چرا سیلی تو صورت مادرم زدی؟چرا دَرِ خونشو آتیش زدی؟ای مادر مادر،نانجیب نگاه تو صورت حجت خدا میکنه،مثل همیشه دروغ میگه،میگه: من آتیش نزدم،من تو این واقعه کاره ای نبودم...حضرت نامه ای از جیب قبای نازنینش بیرون میاره، میفرماید: بخوان،دستخط خودتو که میتونی بشناسی،انکار نمیتونی بکنی،میبینه نامه ی خودشه به معاویه ی ملعون نوشته،معاویه اومدم پشت در،صدا نفس کشیدنای فاطمه رو میشنیدم...،اما چنان با لگد به در زدم،صدا شکسته شدن،استخوان های سینه ی فاطمه رو شنیدم

مرحوم شیخ طوسی رحمة الله علیه میفرمایند:مسموم کردند پیغمبر رو،با اون حال وارد مسجد شد که دیگه حضرت رو پاش بند نبود،اگر برا اینجای روضه،آدم بخواد جون بده والله جا داره،شخصیت اول جهان اسلام،حالا تو بستر افتاده، میگه:بیایید دوات بیارید، یه پوستی بیارید روش بنویسم،به اشتباه نیوفتید،نانجیبِ ملعون ،گفت:  پیغمبر داره هزیون میگه...

از همینجا شروع شد، امیرالمومنین از همینجا ماموریت به صبر پیدا کرد،حضرت زهرا انگار دَر رو از همینحا آتش زدند،جلو چشم حضرت صدیقه...یعنی بعضیا میگن بعد از بابا نه،هنوز بابا تو بستر بود این نانجیبا اینطوری کردن،همه ی روضه هارو پیغمبر یک به یک خونده کنار بستر،نگاه به فاطمه میکرد یک به یک روضه هارو میگفت،نگاه به ابی عبدالله میکرد یک به یک روضه هارو میگفت

در پیش من  آتش مزن بال و پرت را

خونین مکن جانِ پدر چشمِ ترت را

فردا همینکه جمع کردی بسترم را

آماده کن کم کم عزیزم بسترت را

آماده کن از آن کفن ها دومین را

بیرون بیاور یادگارِ مادرت را

محتضر میگن حتی دکمه ی رو سینه اش  رو هم باز کنید،مثل کوه سنگینی میکنه رو سینه اش،یه وقت دیدن ابی عبدالله که کوچیک بود ،دوید خودش رو اندخت رو سینه ی پیغمبر،تا فاطمه اومد بچه رو برداره،گفت نه... اشاره کرد بزار باشه

بگذار روی سینه ام باشد حسینم

بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را

بگذار با طفلانِ تو قدری بسوزم

حالا بگویم حرف های آخرت را

زاری مکن بر حال من با حال و روزت

خاکی مکن دنبال بابا معجرت را

تو بار شیشه داری میترسمت چون

خیلی مواظب باش طفل دیگرت را

بس کن عزیزِ تا سحر بیدار

بس کن کُشتی مرا از گریه ی بسیار

بس کن این چند شب بیدار مانده، آب رفتی

این چند شب گریانِ من، اینبار بس کن

می سوزم از این ناله های آتشینت

آتش مزن بر این تن تب‌دار، بس کن

رویت ندارد طاقت این اشک هارا

طاقت ندارد این همه آزار بس کن

زهرا باید ببینی روزهای بعد از این را

باید بمانی با غمی دشوار بس کن

باید بگویم روضه هایِ بعد خود را

باید بسوزی بعد این دیدار بس کن

حالا از اینجا پیغمبر روضه خونده،این چند بیت رو با پیامبر خدا ناله بزن...

ای کاش بعد از من کسی جایم بگوید

با هیزم و با آتش و دیوار... بس کن

ای کاش میگفتن بار شیشه دارد

ای کاش میگفتن با مسمار بس کن

حالا از اینجا روضه ی امام حسنم شروع میشه،خودش فرمود روضه ی من اینه

در کوچه میاُفتی کسی غیر از حسن نیست

با گریه میگوید که در انظار بس کن

نانجیب چقد داری مادرم رو میزنی،بس کن...بس کن،الهی بمیرم برا امام حسن،آقا جان این روضه رو میخونم ان شاءالله اگر زنده باشیم مدینه،تو حرمت میخونیم،اگه زنده نبودیم پیغمبر فرمود:روز محشر که همه گریانند...اشک ریزان حسن خندانند

در کوچه میاُفتی و میگوید به قُنفذ

افتاد دست مادرم از کار... بس کن

دستت مغیره بشکند حالا که افتاد

از چادر او پای خود بردار... بس کن

خیلی سخته،که خاکِ مصیبت بشینه سرت

خیلی سخته،غرورت لگد شه پیشِ مادرت

خیلی سخته،بیوفته زمین پیشِ چشمت زنت

خیلی سخته یه نامرد ،راه و به روت ببنده

ناموست رو زمینُ، یک بی غیرت بخنده

کوچه بود و یه داغی که هیچکس نشد باورش

کوچه بود و کبوتر که می لرزه بال و پرش

کوچه بود و حسن بود و بیتابیِ مادرش

کوچه بود و صدای نفس های مادر،خدا

کوچه بود و یه نامرد که می زد بازم بی هوا

کوچه بود و یه چادر که پُر می شد از رد پا

سنگینیِ یه دستی،که بغض از مرتضی داشت

چندتا بنفشه پایِ چشمای مادرم کاشت

لعنت به مردم آزار، مادرم شد گرفتار

با صورت خورد به دیوار

از سنگ بود جنسِ دیوار

ای مادرِ جوانم.....

وقتی امیر المومنین بدن پیغمبر رو غسل میداد،حضرت رو میخواد به صورت بخوابونه غسل بده،میشنید یه صدایی رو: علی جان! این صورتُ به رو به زمین نخوابون،صورتِ پیامبر خداست...حُرمت داره.....کجا رفت دلت؟

بگذار یه جمله هم از گودال گویم

خون گریه ات را کربلا بگذار بس کن

وقتِ هزار و نهصد و پنجاه زخمش

ای نیزه ی خونبار، این اِصرار بس کن

وعده ی هممون کربلا،نمیدونیم محرمِ دیگه ای باشیم ناله بزنیم

این ناله های دخترت پیش حرامی

با شمر میگوید: نزن، نشمار، بس کن

ای حسین...

پیغمبر فرمود :بزار بچه ها رو سینه ام باشند،حسن و حسین سینه ی منو سنگین نمیکنند،آرامشِ جانِ من هستند،من راحت جون میدم...شاید پیغمبر داره میبینه اون لحظه ای رو که،نانجیب وارد گودال شد،امام حسنم برا همین گریه میکنه،فرمود: "لا یوم کیومک یا اباعبدالله"...."والشمر جالسٌ علی صدر الحسین"حسین وای وای وای...

ناله ات رو دیگه نگه ندار تموم شد این شبا..."یوم علی صدر المصطفی و یوم علی وجه الثری"یه وقت رو کرد به مدینه زینبِ کبری:"یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْكَ مَلِیكُ اَلسَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ..."هرچقدر کار داری با اربابت یکصدا بگو :یا حسین...

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 326 زمان : نظرات (0)

داری میری از کنارم
ای پدر دلگیر و خسته
فاطمه برات بمیره
کی پیشونیتو شکسته
یه عمریِ بارِ....محنت میبردی
برای دینتِ...هی سنگ میخوردی
هر شب اشکاتو میدیدم
از اون چشمای ترِت ریخت
دیدم تو کوچه خاکستر
نامرد روی سرت ریخت
من میترسم این جماعت
حرمتی نگه ندارند
برای بردنِ حیدر
تو خونه م طناب بیارن
اگه حریفِ...چهل نفر شم
باید براش من...سینه سپر شم
بابا...بابا....من طاقت ندارم...
حیدر رو من اسیر ببینم
حتی اگه من تو آتیش
رویِ خاک  من از پا بشینم
این دم آخر حسینم
به روی سینه ت نشسته
یادته که روضه خوندی
برام از نیزه شکسته
یادته گفتی از اون جنایت؟
هزارو نهصد زخم و جراحت
از موقعی که روضه شو برام خوندی
هر شب خوابشو میبینم
رو خاک....داره میره از حال
نامرد پیکرِ حسینو
پشت و رو کرده تو گودال...‌
شب جمعه خاطراتِ کربلا دل میسوزونه
اونام که تازه برگشتن باز دلشون تنگ حرمه....اصلا خاصیت حرم ابیعبدالله همینه...
شب جمعه خاطراتِ کربلا دل میسوزونه
دوباره کنار گودال فاطمه روضه میخونه
با لب عطشان رو خاک رها شد
پیکر عریان رو خاک رها شد
ای وااای پیرهنش رو بردن
ای وااای ای خدا سرش کو
هی به سینه میزنه زهرا میخونه:
امون ای دل....ای دل....امون ای دل...ای دل....

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 459 زمان : نظرات (0)

صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّه
سر به دامانِ علی داشت که جان بر لب بود
آخرین ذکرِ نبی یا علیُ و یا رب بود
نفسِ آخرِ او بود که می گفت حسین
و کلامِ دگرش یادِ غمِ زینب بود
فرمود حسینمُ می کُشن ....
به رویِ سینۀ پیغمبرِ اکرم حسن است
و کنارِ سر او فاطمه اش آن شب بود
همه اسرارِ مگو را به علی گفت نبی
آخرین سرِّ دلش حاویِ این مطلب بود
یا علی ، بعدِ من آتش به حرم می اُفتد
آشکارا شود آن بغض که در مَرهَب بود
خانه ام را که همین قوم به آتش بکشند
تازه معلوم شوم خصمِ تو لامَذهب بود
غصه می آید و این دوره به سر می آید
دورۀ حزنِ تو با خونِ جگر می آید
بعدِ من یا علی این جمع ز هم می پاشد
فاطمه یاریِ تو روزِ خطر می آید
آه از سیلیِ این قوم به ریحانۀ من
وای از آن دم که زمسمار خبر می آید
تا تو را یکه و تنها نگذارد کُفَّت
فاطمه بعد من از شرمِ تو در می آید
آری بعد از این تازه حسن حالِ پریشان دارد
تا چهل سال ز غم گریۀ پنهان دارد
جگرش پاره شود وز کفِ تو چاره شود
زانویِ غم به بغل نالۀ هجران دارد
هست بعد از حسنم داغِ حسینم در پیش
او که در پیکرِ خود نیزه فراوان دارد
سرِ او را سرِ نیزه همه جا چرخانند
گریه بر حالِ یتیمان و اسیران دارد
کعبِ نی ها به تنِ زینبِ او خُرد شود
سفری پر زبلا همره عدوان دارد
آه از گوشۀ ویرانه و رخسارِ کبود
باز هم دختِ منو سیلیِ یک دستِ یهود
شنیدید ، وقتی حسن و حسینش رو سینۀ حضرت نشستن ،فاطمه سلام الله علیها اونها رو برداشت پیغمبر فرمودبه جانِ من بگذار اینها رو سینه ام باشن ...برایِ من آرامش هستن ... آره والا ... یه روز سرش رو سینۀ پیغمبرِ ، خدایا ...
زینتِ دوشِ نبی رویِ زمین جایِ تو نیست
یه روز هم سرش به دامنِ شمر ... الله اکبر .....
ای حسین ....

 

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 346
  • آی پی امروز : 372
  • آی پی دیروز : 484
  • بازدید امروز : 1,425
  • باردید دیروز : 5,239
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 21,838
  • بازدید ماه : 102,458
  • بازدید سال : 1,312,382
  • بازدید کلی : 19,818,210